دیشب تا نزدیک های یک نیمه شب بیمارستان بویمعلیرضا خورده بود، حالا حال عمومیش بد نبود ولی خب خیالم راحت تر بود دکتر ببینتشاز طرفی، جای همگی خالیدیروز سالاد فصل خوردم اونم یک کمی بیشتر از معمولامروز از صبح سر درد داشتموامها هم که شروع شده و طبیعتا کارمون هم چند برابر شدهخلاصه به حدی سردرد داشتم اخلاقم شبیه هاپو شده بود ولی
شدیدا خویشتن داری میکردم سر کسی داد نزنم هر طور بود ساعت اداری را گذروندم۴ رسیدم خونه ساعت ۶ مامان اومد دنبالم رفتیم برا کاری تا ۱۰ شب برگشتممیبینم همسری راحت خوابیده و من رو که دید میگه شام چی داریمواقعا گریه ام گرفته بود خدا را شکر درک کرد و به نیمرو راضی شدند الانم که گیج خوابم ولی کارهای صندوق مونده و باید حساب ها را رسیدگی کنم موندم صبح چطوری بیدار شم؟؟؟♥ نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲ ساعت 0:38 توسط اف.شین
: تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم»...
ما را در سایت تولد عشقی دیگر«قسمت هفتم» دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : farzandaneman بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 13:50